گروه محصولات

شب نشینی با شیطان

1402/01/21 دوشنبه

 نزدیک سه ربع بود که در حال مشاجره بودند. صدایشان که در راهرو پیچیده بود، از آن طرف خانه به‌شکل گنگ و مبهمی به گوش می‌رسید. سوفی همان‌طور که مشغول دوخت‌ودوز بود، به این فکر می‌کرد که جروبحث آن‌ها این بار سر چه چیزی است. صدای مادام بلندتر بود، صدایی که از خشم می‌لرزید و با گریه آمیخته شده بود. مادام با عصبانیت فریاد می‌کشید. موسیو خودش را بیشتر کنترل می‌کرد و صدای کلفتش آن‌قدر بلند نبود که در راهرو بپیچد و به گوش همسایه‌ها برسد. سوفی، در اتاق سرد و کوچکش، معمولاً از این مشاجرات فقط صدای مادام را می‌شنید که با سکوت شوم و عجیبی به پایان می‌رسید. موسیو به‌ندرت خشمگین می‌شد و آن‌وقت بود که دیگر سکوتی در بین نبود، بلکه صدای بم و عصبانی او بود که فریاد می‌کشید. مادام بدون آن‌که لحظه‌ای سکوت کند، با همان صدای تیز و بلندش داد می‌زد، صدایش در هنگام عصبانیت هم یکنواخت و عجیب بود. اما موسیو گاهی بلند حرف می‌زد و گاهی صدایش را پایین می‌آورد و بعضی‌وقت‌ها دادوبیداد می‌کرد و در مجموع صدایش تغییر لحن خاصی داشت. عوعو... عوعو... عوعو... عوعو... مثل سگی که آرام پارس می‌کرد.

 

انصراف از نظر