«کیمونوی مشکی
نرم با آستینهای بلند و طرحهای قشنگش جلوهی تازهای به پوست رنگپریدهی خواهر
کوچکش داده بود؛ با آن کمربند اُبی پرزرق وبرق که ارکیدههای طلایی رویش داشت
شبیه آدمهایی شده بود که همیشهی خدا اخمو و دلنگراناند و میگویند اینها همه
ریختوپاش اضافی است. آیا زیر آن موهای سیاه که آنها را با گیره به سبک بانکین ـ
شیمادا بالای سرش بسته بود اشک میریخت؟ اشکهایش از سر ناراحتی نبود و از
خوشحالی قند توی دلش آب میشد. خواهر کوچولو از همهی آدمهای دنیا مهربونتره.
حتی حالا هم که شیطان شده محبتش از بین نرفته. |
0 نظر